اي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي

شاعر : سنايي غزنوي

کي سزاوار هواي رخ جانان باشياي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي
به لب جوي چو اطفال هراسان باشيدر دريا تو چگونه به کف آري که همي
که شوي دور ازين کوي و تن آسان باشيچون به ترک دل و جان گفت نياري آن به
نيست ممکن که تو اندر خور ميدان باشيتا تو فرمانبر چوگان سواران نشوي
تو همان به که اسير خم چوگان باشيکار بر بردن چوگان نبود صنعت تو
تو همي خواهي چون موسي عمران باشيبه عصايي و گليمي که تو داري پسرا
خود نه بس آنکه نميري و مسلمان باشيخواجه‌ي ما غلطي کردست اين راه مگر